در تحولات سیاسی افغانستان، آنچه بیش از هر پدیدۀ دیگری بهصورت یک الگوی تکرارشونده خود را نشان داده، نقش محوری پشتونها در روند تشکیل حکومت و دولتسازی بوده است. پرسش اصلی این است که این محوریت چگونه و تحت تأثیر چه عواملی شکل گرفته است؛ نقشی که بهنظر میرسد حاصل برهمکنش عوامل تاریخی و جغرافیایی، ساختارهای اجتماعی داخلی و برداشت قدرتهای خارجی از معادلات قدرت در افغانستان باشد.
مقدمه
مطالعات شرق | کشور افغانستان در طول تاریخ معاصر خود بهخصوص پس از کسب استقلال از بریتانیا، تحولات سیاسی- اجتماعی زیادی را تجربه کرده است. بهصورت دقیقتر تحولات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی- اجتماعی افغانستان در صد سال اخیر از تحولاتی با سرعت کم به تحولاتی با سرعت زیاد و از اشکال سادۀ تحول به اشکال پیچیده، تغییر کرده است؛ هرچند در کشوری چون افغانستان با حضور گروههای متنوع قومی و مذهبی و موقعیت ژئوپلیتیکی حساس، بروز تحولات و تغییرات سیاسی امری معمول بوده و به همین دلایل این کشور در صد سال اخیر نزدیک به ده بار تغییر نظامها و حکومتها را تجربه کرده است. آنچه در این بستر بیش از هر پدیدۀ دیگری جلوهگر بوده و بهعنوان یک الگوی تکرار شونده عرض اندام کرده است، نقشِ محوریِ پشتونها در روند تشکیل حکومتها یا روند دولتسازی بوده است.
در این زمینه، پرسش اساسیِ قابل طرح این است که چرا پشتونها از چنین نقشی برخوردار بوده و محور بودن این قوم در سیاست و حکومت افغانستان حاصل چیست؟ به نظر میرسد، چنین نقشی حاصل برهمکنش طیفی از عوامل تاریخی، جغرافیایی، ساختار اجتماعی در سطح داخلی و برداشت خاص قدرتهای خارجی در سطح بیرونی بوده است.
ریشههای تاریخی محوریت پشتونها
افغانستان بهلحاظ شکلگیری حکومتها، تجربۀ تاریخی منحصر به فردی دارد. گذشته از تاریخ باستانی این سرزمین در عصر پسااسلامی، حکومتها با منشأ قومی و نژادی گوناگون و اغلب غیر بومی، در جغرافیای افغانستان ظهور و زوال داشتهاند. حتی پس از فروپاشی دودمان تیموری، سرزمین کنونی افغانستان میان دو امپراتوری صفوی و مغولان هند تقسیم شد. در چنین فضایی بود که میرویسخان هوتکی در قندهار با نابودی کارگزار امپراتوری صفوی، قبایل منزوی و فاقد نقش سیاسی و اجتماعی پشتون را وارد عرصۀ سیاست و حکومت کرد و هستۀ اولیۀ یک دولت پشتونمحور را بنیان گذاشت.
از میان برداشتن امپراتوری صفوی توسط اخلاف میرویسخان ظرفیت دولتسازی پشتونها را بیشتر تبارز داد و انگیزهای شد برای احمدخان ابدالی تا پس از کشته شدن نادرشاه افشار امپراتوری کلانی را مُلهَم از حرکت هوتکیان با الگوبرداری از توسعهطلبی نادرشاه تشکیل دهد. تداوم حضور اخلاف احمدشاه در رأس حکومت از طریق جانشینی مورثی در بیشتر از دو قرن بعد، مشروعیت سنتی حاکم بودن پشتونها را نهادینه و حق حکمرانی را برای آنها تثبیت کرد.
حتی حضور تاجیکها در دو مقطع تاریخی بهطور موقت در رأس قدرت در افغانستان، بهعنوان غصب در ترمینولوژی/اصطلاح شناسی سیاسی پشتونها تعریف میشود چنانکه نادرخان، حبیبالله کلکانی را با وجود مُهر کردن قرآن بهعنوان تضمین، پس از تسلیم، به جرم بغاوت و غصب، به دار آویخت یا اینکه گفته میشود پس از پیروزی مجاهدین که بُنمایۀ اصلی حرکت آنها را ایدئولوژی اسلامی تشکیل میداد، مخالفت اصلی گلبدین حکمتیار با ریاست جمهوری برهانالدین ربانی انگیزۀ قومی داشت. در این زمینه، روایتی وجود دارد که حکمتیار در پاسخ به درخواست ربانی برای صلح و آشتی گفته بود که «تو در جایی [ارگ ریاست جمهوری] نشستهای که اجداد من آن را ساختهاند و قبل از هر چیز باید آنجا را ترک کنی»
نقش پشتونوالی در بازتولید قدرت سیاسی
ساختار قبیلهای نهادینه شده از طریق نظام اجتماعی بر پایۀ پشتونوالی، پشتونها را بزرگترین جامعۀ قبیلهای جهان معرفی میکند. پشتونوالی مجموعهای از قواعد، ارزشها و هنجارهای عرفی حاکم بر جامعۀ پشتونی است که نظم اجتماعی، انسجام اجتماعی و بسیج همگانی را در میان پشتونها بدون نیاز به ساختارهای رسمی فراهم میکند. قدرت و نقش پشتونوالی تا آنجاست که توانسته مذهب را در چارچوب گفتمانی خود ادغام کند. از کارکردهای دیگر پشتونوالی این است که این گفتمان، منبع هویتبخش، تعریف و تفکیک کنندۀ خود از دیگری و بازتولیدکنندۀ قدرت قبیلهای است.
به لحاظ سیاسی پشتونوالی چند کارکرد مشخص دارد:
- اول اینکه پشتونوالی توانسته یک انسجام سیاسی پایدار بهوجود بیاورد. در میان عناصر پشتونوالی، «جرگه» بهعنوان یک سازوکار بسیار کارآمد در زمینۀ تولید تصمیم مشترک عمل میکند.
- دوم اینکه پشتونوالی ظرفیت بسیار زیادی در بسیج عمومی در راستای اهداف سیاسی و نظامی فراهم میکند.
- و سوم اینکه پشتونوالی اجاز نمیدهد ساختار قبیلهای پشتونها که زیر بنای قدرت اصلی این قوم است، تحلیل رفته و درهم بشکند.
حضور گستردۀ جغرافیایی پشتونها
به لحاظ تاریخی مسکن اصلی قبایل پشتون دامنههای کوههای سلیمان بود. اما تحولات چند قرن اخیر از رقابتهای امپراتوریها گرفته تا کوچهای سیاسی و نظامی باعث شد که این جمعیت از موطن اصلی خود فراتر رفته و به مناطق دور دستتر از کوههای سلیمان، تا قندهار و هرات و غزنه و کابل و جلالآباد گسترش یافته و در سراسر ضلع جنوبی هندوکش مستقر شوند. گسترش و پراکنده شدن قبایل پشتون بهتدریج کنترل دشتها و وادیهای حاصلخیز را در اختیار آنها قرار داد و آنها را بر گذرگاههای حیاتی میان هند و ایران و آسیای مرکزی مسلط کرد. همچنین اراضی وسیع بهدست آمده، زمینۀ کشاورزی، دامداری و تأمین پایدار منابع را برای آنها فراهم کرد.
این حضور گستردۀ جغرافیایی بر اساس این اصل که «تسلط بر جغرافیا، تسلط بر همهچیز است» توانست به قدرت پشتونها بیفزاید. تسلط بر جغرافیا علاوه بر دسترسی به منابع طبیعی به افزایش ظرفیت تکثیر آنها نیز کمک کرده و جمعیت پشتونها را در مقایسه با سایر گروههای قومی بیشتر کرد. در نتیجه، تسلط پشتونها بر جغرافیای با اهمیت سوقالجیشی و برخوردار از منابع کافی، نوعی قدرت سیاسی را برای این قوم رقم زد.
فراتر از این، امیرعبدالرحمن از طریق جابجایی مردمان پشتون در مناطق سکونت اقوام دیگر، مانند تاجیکها، هزارهها و ازبکها به سلطۀ پشتونها در سایر مناطق با پشتوانۀ رسمی، دامن زد. بهخصوص در صفحات شمال کشور حضور جغرافیایی پشتونها بیشتر اجرایی شد و چنین سیاستی در دورههای نادرشاه و ظاهرشاه هم به شکل گسترده اعمال شد تا جایی که در برخی مناطق ترکیب جمعیتی را به نفع پشتونها تغییر داد و سایر اقوام در محاصرۀ پشتونها قرار گرفتند.
کثرت جمعیتی پشتونها
با اینکه هیچ سرشماری مستقل و با اعتباری در افغانستان که از طریق آن نسبت هر یک از اقوام به کل جمعیت، به صورت دقیق تعیین شود، انجام نشده است، اما منابع آماری رسمی داخلی و برخی از منابع خارجی، جمعیت پشتونها را تا ۴۵ درصد هم نشان میدهند. این برآورد، کاملاً جنبه سیاسی دارد. چرا که در ادبیات سیاسی افغانستان اکثریت بودن و در نتیجه ذیحق بودن، به داشتنِ نقشِ محوری در تشکیل دولت منجر میشده چنانکه عملاً هم چنین نقشِ محوری برای پشتونها شکل گرفته است.
با وجود آنکه در منابع رسمی در هیچ دوره از تاریخ معاصر افغانستان به این امر به عنوان یک اصل مشروعیتبخش اشاره نشده اما در تاریخ سیاسی افغانستان، قوم پرجمعیت، به صورت عرفی و طبیعی از مشروعیت لازم برای قرار داشتن در رأس حکومت برخوردار بوده است. این اصل عرفی حتی در کنفرانس بُن هم توسط دیگر گروههای قومی چون تاجیکها، هزارهها و ازبکها پذیرفته شد. مطابق این اصل، تاجیکها که به لحاظ جمعیتی در پلۀ دوم قرار دارند در ترکیب حکومت نیز در جایگاه دوم قرار گرفتند و به همین ترتیب هزارهها در جایگاه سوم و ازبکها در جایگاه چهارم جای داده شدند. چون این ترتیبات در دورههای حکومت حامد کرزی رعایت شد، بهلحاظ داخلی حکومت افغانستان دورۀ باثباتی را تجربه کرد اما اشرف غنی این ترکیب را برهم زد و درنتیجه وضعیت به طرف بحران و بیثباتی رفت.
ضعف گروههای اجتماعی- سیاسی رقیب
در میان گروههای قومی غیرپشتون در افغانستان، تاجیکها بیشتر از دیگران سابقۀ حکومتداری در قالب سلسلۀ سامانیان داشته و برخوردار از ظرفیتهای فرهنگی- تمدنی بر پایۀ زبان و ادب فارسی بودهاند. با وجود این سابقۀ تاریخی، تاجیکها در کنار هزارهها و ازبکها در اوایل شکلگیری دولت پشتونمحور توسط احمدشاه ابدالی فاقد ساختارهایِ - حتی محلیِ - حکومتداری بودند. این وضعیت، تغلب پشتونها را بر مناطق تاجیکها، هزارهها و ازبکها بسیار تسهیل کرد و احمدشاه توانست بدون کمترین مقاومتی این سه گروه قومی را تابع و مطیع خود کند.
پس از احمدشاه که زمینۀ شورش و رد کردن حاکمیت پشتونها برای این اقوام فراهم بود، بهجز چند مورد شورش در مناطق ازبکنشین که بعدتر به ترکستان افغانی مسمّی شد، تا عصر عبدالرحمن، کوچکترین تلاشی برای اعادۀ استقلال در تاجیکها، هزارهها و ازبکها مشاهده نشد. با روی کار آمدن عبدالرحمن که افغانستان تقریباً با مرزهای کنونی شکل گرفت، حاکمیت دائمی پشتونها بر سایر اقوام به عنوان کارگزاران اصلی این مملکت تسجیل شد.
در آن سو، هیچکدام از اقوام سهگانۀ مزبور، بهتنهایی توانایی بهچالش کشیدن قدرت حاکمیتی پشتونها را نداشتند و بنابه دلایل متفاوت، اتحاد آنها بهصورت یک جبهۀ واحد علیه پشتونها نیز تاکنون شکل نگرفته است. با اینکه این نگاه نمیتواند یک اصل غیر قابل تغییر تلقی شود اما تجربۀ دهۀ ۱۹۹۰ و دورۀ جمهوریتِ ساقط شده توسط طالبان، نشان داد که سایر اقوام، کارنامۀ چندان مطلوبی در زمینۀ بهچالش کشیدن نقش هژمونیک پشتونها نداشتهاند.
نقش عوامل خارجی در تثبیت محوریت پشتونها
تا قبل از ظهور امپراتوری مغولی هند و تشکیل دولت صفوی در ایران، مناطق اطراف کوههای سلیمان فاقد نقشی در معادلات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آن زمان بود. تشکیل این دو امپراتوری در همزمانی با حرکت پشتونها بهطرف مناطق مهمتر مانند قندهار و هرات، این قوم را در جاهای درست قرار داده و نقشهای سیاسی به آنها اعطا کرد. این نقش، زمانی توانست بیشتر برجسته شود که هند تحت اشغال بریتانیا در آمد و روسها هم به آسیای مرکزی مسلط شدند.
زمانی که انگلیسها برای جلوگیری از پیشروی روسها در افغانستان دست بهکار شدند با پشتونها بهعنوان گروه قومی مسلط مواجه و وارد معاملۀ سیاسی شدند. انگلیسیها پشتونها را بهعنوان صاحبان اصلی این سرزمین حساب کرده و بر اساس همین محاسبه، نام افغانستان را بهجای خراسان برای این سرزمین بهکار بردند.
حتی «مونت استوارت الفنستون» که نخستین معاهدۀ خارجی افغانستان را با شاه شجاع در پیشاور امضاء کرد، در سراسر کتاب خود که تحت عنوان «افغانان؛ جای، فرهنگ و نژاد» به فارسی ترجمه شده به معرفی و تجزیه و تحلیل جامعۀ پشتونی بهعنوان قومیت اصلی افغانستان مبادرت ورزیده است. پس از انگلیسیها، امریکاییها بهعنوان جانشین انگلیس در منطقه به پیروی از الگوی انگلیسی، پشتونها را وارثان اصلی این مملکت شناختند. برای همین بود که در کنفرانس بن، حکومت بر افغانستان به یک پشتون سپرده شد. البته این برداشت در سطح منطقهای هم تقریباً وجود دارد.
پاکستانیها، هندیها و روسها و جدیداً چینیها در جرگۀ دولتهایی قرار گرفتهاند که ایجاد ثبات در افغانستان را بدون اعطای نقشِ محوری به پشتونها در ساختار قدرت و حکومت، میسر نمیدانند.
جمعبندی: چرا این الگو همچنان پابرجاست؟
تداوم محوریت پشتونها در فرآیند دولتسازی در افغانستان پدیدهای تکعاملی نبوده، بلکه نتیجۀ برهمکنش پیچیدهای از عوامل متعددی است که در بستر و فضای تاریخ تحولات افغانستان شکل گرفته و تثبیت شده است. این عوامل در یک همپوشانی و تقویت متقابل، هژمونی و سلطۀ سیاسی و اجتماعی پشتونها را به الگویی تکرارشونده در تاریخ معاصر افغانستان تبدیل کردهاند.
از نظر تاریخی، پیشینۀ پشتونها در تشکیل دولت در اواسط قرن هجدهم و تداوم حاکمیت خاندانیِ آنها در طول بیش از دو قرن، برای این قوم مشروعیت سنتی و حق حاکمیت را نهادینه کرده است. در بعد دیگر، ساختار اجتماعی منسجم و بسیجکنندۀ پشتونوالی، ابزار لازم را برای حفظ انسجام داخلی، بسیج نیرو و مقاومت در برابر تهدیدها و در مواقع لازم دفاع از کیان و حق حاکمیت، فراهم آورده و از فروپاشی ساختار قبیلهای به عنوان پایۀ قدرت جلوگیری کرده است.
حضور گستردۀ جغرافیایی و استقرار در گذرگاههای راهبردی و اراضی حاصلخیز، هم منابع اقتصادی و هم برتری جمعیتی را برای پشتونها به ارمغان آورده و سیاستهای پشتونیزه کردن مناطق دیگر در دورههایی مانند عصر عبدالرحمنخان، نادرخان و ظاهرشاه به تداوم تسلط پشتونها کمک زیادی کرده و آن را تعمیق بخشیده است.
در مقابل، ضعف ساختاری و پراکندگی رقبای قومی مانند تاجیکها، هزارهها و ازبکها که فاقد ساختارهای حکومتی و ساختار قبیلهای مشابه پشتونها بودهاند و انگیزههای مشترک لازم برای ایجاد اتحاد علیه پشتونها را نداشتهاند، زمینه را برای تداوم سلطۀ سیاسی پشتونها هموار کرده است. افزون بر این، نقش عامل خارجی به ویژه در دوران رقابتهای امپراتوریها (بریتانیا و روسیه) و سپس در دوران معاصر امریکا، با شناسایی پشتونها به عنوان گروه مسلط و مشروعترین بازیگر برای حکمرانی، این محوریت را تقویت و در معادلات سیاسی منطقهای تثبیت کرده است.
به صورت کلی، محوریت پشتونها حاصل ترکیبی از پیشینۀ تاریخی مشروعیتساز، ساختار اجتماعی منسجم و بسیجپذیر، تسلط بر جغرافیای حیاتی، ضعف رقبای داخلی و شناسایی و حمایت قدرتهای خارجی بوده است. این تلفیق عوامل، وضعیت پایداری را ایجاد کرده که شکستن آن نیازمند تحولات عمیق در ساختارهای قدرت، بازتعریف مفهوم ملت- دولت و شکلگیری اتحادهای جدید سیاسی در افغانستان است. البته تجربۀ تاریخی بهخصوص در سه دهۀ اخیر نشان داد که تلاش برای تغییر این وضعیتِ تثبیت شده، چه از طریق اعمال زور و چه از طریق روندهای دموکراتیک، با مقاومت شدید پشتونها مواجه میشود و فضایی بحرانی را بهوجود میآوَرَد.

