ایران شرقی 24 آذر 1400 ساعت 11:13 https://www.iess.ir/fa/translate/2898/ -------------------------------------------------- چگونگی شکل‌گیری مکتب دیوبندی عنوان : سایه سنگین دیوبندیسم بر جنوب آسیا (بخش اول) -------------------------------------------------- مکتب دیوبندی در خط مقدم اسلام‌گرایی جنوب آسیا قرار دارد و میزان نفوذ و گستردگی آن بسیار بالاست. در پی به حاشیه رفتن جایگاه علما در دربار پادشاهان شبه قاره از جمله اکبر شاه، جهانگیر شاه و شاه جهان، علمای سنت‌گرا که در پی تأثیرگذاری مستقیم بر سلطان و بالتبع بر قلمرو تحت فرمان سلطان بودند، در دوران اورنگ‌زیب عالمگیر فرصتی دوباره برای رواج دین به دست آوردند. دین سالاری و تحقق نظام اسلامی در زمان امپراتوری اورنگ‌زیب شرایطی را ایجاد کرد که مقدمات ظهور دیوبندیسم را فراهم کرد. شاه عبدالرحیم یکی از علمای دینی برجسته در دربار اورنگ‌زیب رویکردی را شکل داد که بر اساس آن علما به جای اهمیت دادن بر علوم عقلی، بر مطالعه منابع اصیل اسلامی تأکید می‌کردند و این رویکرد به جانشینان وی از جمله شاه ولی‌الله دهلوی منتقل شد. دهلوی که از تأثیرگذارترین نظریه‌پردازان این رویکرد بود در مدینه، زیر نظر برخی از اساتید با اندیشه‌های ابن تیمیه آشنا شد و سبب شد تا دیوبندیسم به عنوان یکی از جنبش‌های عصر مدرن در جنوب آسیا قدرتمندانه ظهور کند. متن : مطالعات شرق/ شاید ۱۱ ساله بودم که برای اولین بار کلمه «دیوبندی» را شنیدم. در آن زمان خانواده من به تازگی پس از هشت سال اقامت در نیویورک که پدرم به عنوان یک مقام عادی ​​در نمایندگی پاکستان در سازمان ملل متحد خدمت می‌کرد به اسلام‌آباد بازگشته بود. یک سال از زمانی که ضیاء الحق، پاکستان را تحت برنامه «نظام راستین اسلامی» استبدادی خود تحت کنترل خود درآورده بود، می‌گذشت و من با چیزی مواجه بودم که ذهن من قادر به پردازش آن نبود. پدرم به دو دلیل کاملا متفاوت از ضیاء الحق متنفر بود. اولین دلیل تنفر پدر، دلیل سیاسی بود. پدر من دموکرات و از حامیان سرسخت ذوالفقار علی بوتو نخست وزیر مخلوع بود که پس از کودتای ضیاء الحقدر سال 1977 اعدام شد. دومین دلیل وی مذهبی بود. اجداد ما از فرقه بریلوی بودند که اکثریت قریب به اتفاق پاکستانی‌ها را در آن زمان تشکیل می‌دادند و رقیب تاریخی دیوبندی‌ها بودند که به لطف ضیاء الحق توانمند شدند. پدرم که  فردی سکولار بود، همیشه به نسب اجدادی خود که به قدیسان صوفی قرون وسطی برمی‌گردد علاقه داشت. اگر چه دیوبندی‌ها مسلمانان سنی حنفی مانند بریلوی‌ها هستند، اما در چشم پدر من، نماینده افراطی‌های وهابی عربستان بودند. با قدرت گرفتن ضیاء الحق و به تبع آن تقویت جایگاه ملاها، مساجد و مدارس آنها، پدرم بر این باور بود که حفاظت از میراث پیشینیان وظیفه ما است و بنابراین من دوره کوتاه آموزشی را در مورد چشم‌انداز فرقه‌ای گذراندم. همان طور که اکثر اسلام گرایان در جهان اسلام بیشتر از بین علمای فعال دینی هستند، در جنوب آسیا هم بزرگترین گروه‌های اسلام‌گرا توسط روحانیون سنی و شاگردان آنها رهبری می‌شوند و فرقه دیوبندی در خط مقدم اسلام‌گرایی در جنوب آسیا بوده و طالبان به عنوان جدیدترین مظهر آن ظهور یافته است. نفوذ، گستردگی و ارتباط دیوبندی‌ها در منطقه وسیع و بی‌ثباتی مانند جنوب آسیا بسیار بالا است، اما غرب به این امر چندان توجهی نمی‌کند بنابراین مطالعات و تفسیرهای غربی بیشتر بر همتایان این جنبش در جهان عرب، یعنی اخوان المسلمین و سلفی‌گری وهابی متمرکز است. دیوبندیسم توسط علمایی که نگران به حاشیه رفتن مسلمانان در هند بودند، بنیان گذاشته شد. از اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم، سلسله‌ حاکمان متفاوت مسلمان بر مناطق مختلف شبه قاره حکومت کردند. این علما بخشی از نخبگان سیاسی مسلمان در جنوب آسیا بودند، اما همیشه با حاکمان در جنگ بودند. آنها از زمان آغاز به کار اولین سلسله پادشاهی مسلمان در شبه قاره، حضور پررنگی در دربار داشتند: غزنویان ترک (977-1170) که از سامانیان پارسی (که خود در سال 1399 استقلال خود از خلافت عباسی در بغداد را اعلام کرده بودند) جدا شدند. در این دوران بود که نقش علما کم کم تغییر کرد به طوری که بسیاری از آنها در آسیای مرکزی بر روی تبلیغ و تادیب نفس سرمایه گذاری کردند. این رویکرد معنوی به تدریج جا افتاد و از رویکرد سنت‌گرایانه علما متمایز شد. پیروان رویکرد جدید نقشی اجتماعی و مردمی بر عهده گرفتند در حالی که سنت‌گرایان همچنان بر تأثیرگذاری مستقیم بر سلطان و البته بر قلمرو از طریق سلطنت تمرکز داشتند. در این بین علمایی هم بودند که از هر دو جریان حمایت می‌کردند.  اساساً وجود علما به حاکمان مشروعیت می‌داد و به ازای آن، علما در برخی مسائل نفوذ می‌کردند. در سلطنت دهلی (1206-1525) علما در چندین منصب رسمی دولتی، عمدتاً در قوه قضائیه منصوب شدند. علاوه بر این، یکی از ارگان‌های اجرای احکام و قوانین دولتی به نام حسبه (hisbah) به منظور حصول اطمینان از انطباق جامعه با شریعت ایجاد شد که برخی از سازمان‌های امروزی در برخی از دولت‌های مسلمان که وظیفه «امر به معروف و نهی از منکر» را بر عهده دارند از این نهاد نشات گرفته است. در این شرایط حاکم اجازه داشت علما را تحت کنترل گیرد تا قادر به دخالت در مسائل حکومت داری نباشند. پس از فروپاشی سلطنت دهلی‌نو در سال 1526، سلسله ترک دیگری به نام مغول‌ها جایگزین آن شد و علما به حاشیه رانده شدند. اظفر معین، رئیس بخش مطالعات ادیان دانشگاه تگزاس در کتاب خود با عنوان «حکومت هزاره: پادشاهی و مقدسات در اسلام» که برنده جایزه سال 2012 شد توضیح می‌دهد که در دوران سلطنت اکبر (1542-1605)، پسر او جهانگیر (1605-1627) و نوه او شاه جهان (1628-1658)، علما در حاشیه باقی ماندند. اورنگ زیب (1658-1707) نوه اکبر نه تنها علما را به وضعیت قبل از اکبر بازگرداند، بلکه با رواج دین سالاری (تئوکراسی)، ساختار امپراتوری را نیز به شدت تغییر داد. برنامه اسلامی سازی (تحقق «نظام راستین اسلامی») وی نقطه عطفی برای کسب جایگاه علما بود. اورنگ زیب آخرین امپراتور مقتدر و بانفوذی بود که نه تنها حکومت او منجر به فروپاشی امپراتوری مغول شد، بلکه به صعود حکومت استعماری بریتانیا کمک نمود. همان طور که محمدقاسم زمان، محقق پرینستون در کتاب مهم خود در سال 2007 با عنوان «علما در اسلام معاصر: عاملان تغییر» توضیح می‌دهد، این دو تحول پی در پی شرایطی را ایجاد کرد که در آن دیوبندیسم و بعد از آن اسلام‌گرایی افراطی ظهور کردند. در طول دو قرن بعد از این تحولات، رویکرد علمایی که بر مطالعه منابع اصیل اسلامی تأکید داشته و به علوم عقلی اهمیت نمی‌دادند، قوت گرفت. این جنبش توسط شاه عبدالرحیم که یکی از علمای دینی برجسته در دربار سلطنتی اورنگ‌زیب بود شکل گرفت و به جانشینان وی من جمله شاه ولی‌الله دهلوی، شاه عبدالعزیز و محمد اسحاق منتقل شد. این سلسله از علما نماینده جنبش خالصانه در اواخر عصر مغول بودند. دهلوی که تأثیرگذارترین نظریه‌پرداز این رویکرد بود با محمدبن‌عبدالوهاب، بنیانگذار وهابیت در شبه جزیره عربستان در یک زمان می‌زیست. این دو حتی هم زمان در مدینه، زیر نظر برخی از اساتید یکسان تحصیل کردند که آنها را با اندیشه‌های ابن تیمیه آشنا کردند. سلفی‌گری و دیوبندیسم، بنیادگرایانه‌ترین جنبش مسلمانان عصر مدرن، به ترتیب در خاورمیانه و جنوب آسیا به طور هم زمان ظهور کردند. و بدین ترتیب دیدگاه‌های افراطی وهابیت از خاورمیانه تا جنوب آسیا گسترش یافت. در واقع، دهلوی و بنیانگذار وهابیت از یک چشمه فضل و دانش در مدینه، زیر نظر یک معلم هندی به نام محمد حیات السندی و شاگرد او ابوطاهر محمد بن ابراهیم الکرانی، سیراب شدند. دیوبندیسم میراث اصلی دهلوی است که تا حدودی به وهابیتی که در اواخر قرن نوزدهم در جنوب آسیا پدید آمد، نزدیک است. شرایط مشابه باعث شد تا تقریباً در همان زمان اخوان المسلمین در خاورمیانه و جماعت اسلامی در جنوب آسیا در اوایل قرن بیستم ظهور یابند. این رخدادها نشان می‌دهد که این دو منطقه اغلب چگونه بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. از نظر جنبش دینی که توسط دهلوی شکل گرفت، انحطاط سیاسی مسلمانان در هند تابع انحطاط مذهبی بود که از آلودگی اندیشه و عمل به شرک و فلسفه‌های بیگانه ناشی می‌شد. این علما با اصرار بر اینکه علما باید در احیای سیاسی مسلمانان پیشتاز باشند، سنت صدور فتوا را برای راهنمایی شرعی مردم عادی در مسائل روزمره بنیان گذاشتند. تا آن زمان، این گونه احکام دینی عمدتاً در اختیار علمای رسمی بود که مناصبی در دولت داشتند. محمد اسحاق تا زمان مرگ در اواسط قرن نوزدهم گروهی از پیروان از جمله مملوک علی و امدادالله مجیر مکی را پرورش داد که مربیان محمد قاسم نانوتوی و رشید احمد گنگوهی دو بنیانگذار دیوبندیسم بودند. باربارا متکالف (Barbara Metcalf) محقق آمریکایی در حوزه اسلام جنوب آسیا در کتاب خود با عنوان "احیای اسلام در هند بریتانیا: دیوبند، 1860-1900" توضیح می‌دهد که چگونه ظهور دیوبندیسم در هر دو زمینه ایدئولوژیک و عملی ریشه داشته است. دیوبندیسم زمانی آغاز شد که نانوتوی و گنگوهی حوزه علمیه دارالعلوم را در شهر دیوبند در شمال دهلی در سال 1866 تاسیس کردند؛ هشت سال پس از شرکت در شورش ناموفق علیه فتح هند. این دو بنیانگذار جنبش، پیش از این سعی کرده بودند که دولتی اسلامی در روستایی به نام تهانه بهون (Thana Bhawan) در شمال دهلی با هدف جهاد علیه انگلیس ایجاد کنند که به سرعت شکست خوردند. ویلیام جکسون در پایان نامه سال 2013 خود در دانشگاه سیراکیوز، داستان چگونگی تشکیل یک امارت محلی را که نسخه کوچکی از امارت طالبان است را به تفصیل توضیح می‌دهد. مرشد آنها، مکی، امیرالمؤمنین و رهبر مؤمنان شد و آن دو به عنوان دستیاران ارشد، نانوتوی به عنوان رهبر نظامی و گنگوهی به عنوان قاضی به وی خدمت می‌کردند. این امارت کوچک در عرض چند ماه توسط بریتانیا در هم شکست. امدادالله به مکه گریخت، گنگوهی دستگیر شد و نانوتوی به دیوبند گریخت و در آنجا به اقوام و خویشاوندان خود پناه برد. نانوتوی با درک اینکه راهی برای شکست نظامی انگلیسی‌ها وجود ندارد، به دنبال الگوی آموزشی و تأسیس مدرسه‌ای مرتبط با مسجد بود. تصمیم وی در شکل‌دهی به سیر تاریخی بسیار مؤثر است و در نهایت به ایجاد زمینه‌های استقلال هند، ایجاد پاکستان و ظهور گروه‌های جهادی مدرن از جمله طالبان افغانستان و پاکستان کمک کرد. از دیدگاه نانوتوی، مسیحیان اروپایی اکنون ارباب سرزمینی بودند که مدت‌ها توسط مسلمانان هند اداره می‌شد. بنابراین وی بر این باور بود که حوزه علمیه نهادی است که می‌تواند یک لشگر پیشتاز از مسلمانانی ایجاد کند که بتواند نقش علما را در سیاست جنوب آسیا احیا نموده و حتی آن را به سطوح بی‌سابقه برساند. اولویت او احیای دینی بود که پس از آزادی گنگوهی از زندان مدرسه دیوبند را به هسته اصلی شبکه مدارس در سراسر کشور تبدیل کرد. پس از مرگ نانوتوی در سال 1880، محمود حسن، اولین دانشجویی که به عضویت دارالعلوم درآمده بود، رهبری جنبش دیوبندی را بر عهده گرفت. حسن، جنبش را از تمرکز بر دغدغه‌های محلی به جنبشی با جاه طلبی‌های ملی و بین‌المللی تبدیل کرد. دانشجویانی از روسیه، چین، آسیای مرکزی، ایران، ترکیه، شام و شبه جزیره عربستان برای تحصیل در حوزه علمیه وی ثبت نام کردند. تا پایان جنگ جهانی اول، بیش از هزار نفر فارغ‌التحصیل در سرتاسر هند وجود داشتند. وظیفه اصلی آنها محو ایده‌ها و شبهاتی بود که در طول قرن‌ها تعامل با هندوها در جوامع مسلمان هند رخنه کرده بود. جاه طلبی‌های دیوبندی با گرایشات صوفیانه و سنتی مسلمانان جنوب آسیا در تضاد قرار داشت و بنابراین با آن مخالفت شد. در پاسخ به دیوبندی‌ها در یکی دیگر از شهرهای هند به نام بریلی (Bareilly) جنبشی تحت رهبری احمد رضاخان (1921-1856) آغاز به فعالیت کرد. بریلوی‌ها  بر این باور بودند که دیوبندی‌ها تهدیدی بزرگ‌تر از حکومت استعماری بریتانیا برای دین و کشور هستند. رقابت بین دیوبندی و بریلوی تا به امروز در سراسر جنوب آسیا ادامه دارد. اگر چه دیوبندی‌ها هند را دارالحرب می‌دانستند، اما در ابتدا سعی نکردند  دست به شورش مسلحانه بزنند. در عوض، آنها رویکرد جدیدی در حوزه سیاست در پیش گرفتند و خواستار اتحاد هندوها و مسلمانان بودند. در این شرایط بریلوی‌ها مواضع بحث برانگیزی را اتخاذ کردند که به طور ناخواسته به دیوبندی‌ها کمک کرد. به ویژه، فتوای احمد رضاخان، رهبر بریلوی که بر اساس آن اعلام شد که امپراتوری عثمانی خلافت واقعی نیست. این موضع‌گیری سبب تحریک بسیاری از مسلمانان هندی شد و آنها را به دیدگاه پان‌اسلامیک و ضد بریتانیایی دیوبندی‌ها نزدیک کرد. در واقع، با توجه به موفقیت جنبش دیوبندی در سطح فرقه‌ای، این فرقه هرگز به بریلوی‌ها به عنوان یک چالش جدی نگاه نمی‌کرد. همزمان با گسترش دیوبندی‌ و بریلوی‌، جنبش مسلمان مدرنیستی به رهبری آقا سید احمد خان (1817-1898) نیز در حال شکل گیری بود. آقا سید احمد خان از خانواده‌ای ممتاز در اواخر عصر مغول و یک عالم دینی بود که به روشنفکری مدرن تبدیل شد و در دوران حکومت بریتانیا به عنوان یک کارمند دولتی فعالیت می‌کرد. از نظر وی افول مسلمانان نتیجه مستقیم نگاه متحجرانه به دین و فقدان دانش علمی مدرن بود. آقا سید احمد خان از طریق تأسیس دانشگاه علی‌گر، به رهبر مدرنیسم اسلامی در جنوب آسیا تبدیل شد. این دانشگاه به پرورش نخبگان مسلمان پرداخت و تقریباً نیم قرن پس از مرگ سید، پاکستان استقلال یافت. نظر آقا سید احمد خان در مورد مشکلات مسلمانان هند منحصربه فرد بود و به وضوح با نظر علمای دینی که مشکل را نتیجه دورشدن مؤمنان از تعالیم اولیه اسلام می‌دانستند، متفاوت بود. افول اقتدار بریتانیا با ظهور مردانی مانند او همراه بود که از رویکردی مشارکتی در قبال بریتانیایی‌ها و پذیرش مدرنیته اروپایی حمایت می‌کردند و باعث شد بنیان‌گذاران دیوبند به سمت رویکردی عمل‌گرایانه که تأکید زیادی بر آموزش دینی داشت سوق یابد. دیوبندی‌ها، مدرنیسم اسلامی آقا سید احمد خان را رقیب اصلی خود می‌دانستند. به عبارت دیگر، جنبش علی‌گر در یک دانشگاه توسعه یافت، اما دانشگاهی که بر آموزش سکولار غربی تأکید داشت و این چالش بزرگی نه تنها از نظر سیاسی، بلکه از نظر مذهبی بود چرا که پارادایم جایگزینی را ارائه می‌کرد. جنبش دیوبندی تقریباً نیم قرن پس از تأسیس، در سراسر هند، از بنگلادش کنونی در شرق تا افغانستان در غرب، اقدام به تأسیس حوزه‌های علمیه نمود. نفوذ این جنبش به حدی رسید که در سال 1914، خان عبدالغفارخان، رهبر جنبش سکولار پشتون خدای خدمتکاران (Khudai Khidmatgars) از دارالعلوم دیدن کرد. غفار خان که بعداً لقب «گاندی مرز» را به خود اختصاص داد، با محمود حسن، رهبر دیوبندی ملاقات کرد تا در مورد ایده ایجاد پایگاهی در مناطق پشتون نشین در شمال غربی هند گفتگو کند تا بتوانند از آنجا شورش استقلال طلبانه علیه بریتانیا را آغاز کنند. دیوبندی‌ها با بازگشت به مبارزات مسلحانه پیشینیان خود، بار دیگر تلاش خود را در جهاد، این بار در مقیاس فراملی، آزمودند. محمود حسن با کمک افغانستان، ترکیه عثمانی، آلمان و روسیه تلاش کرد تا به این شورش دامن بزند و معتقد بود که بریتانیا بیشتر بر جنگ جهانی اول و میدان‌های نبرد اروپایی متمرکز است و نمی‌تواند با قیام در هند مقابله کند. این طرح، بلندپروازانه اما احمقانه بود. محمود حسن بدنبال ایجاد مقر نیروهای شورشی در حجاز- عربستان امروزی، با فرماندهی منطقه‌ای در استانبول، تهران و کابل بود. وی به حجاز سفر کرد و در آنجا با انور پاشا وزیر جنگ عثمانی و غالب پاشا والی حجاز دیدار کرد. عثمانی‌ها به‌ شدت از شورش هندی‌ها به عنوان پاسخی به شورش اعراب مورد حمایت بریتانیا علیه آنها حمایت کردند. از آنجا که امیر حبیب‌الله خان، پادشاه افغانستان، اجازه نمی‌داد که جنگی همه جانبه علیه بریتانیا در خاک کشور او آغاز شود، این طرح تا حد زیادی شکست خورد. محمود حسن، رهبر دیوبند، توسط شریف حسین‌بن‌علی، حاکم هاشمی حجاز در مکه دستگیر و به انگلیسی‌ها تحویل داده شد و در جزیره مالت زندانی شد. در طول چهار سالی که محمود حسن در زندان بود، چندین تحول کلیدی در هند رخ داد. مهمترین آنها آغاز نهضت خلافت در سال 1919 توسط تعدادی از مسلمانان سرشناس متاثر از دیوبندیسم بود. همانطور که گیل مینالت (Gail Minault) مورخ برجسته اسلام جنوب آسیا در کتاب خود با عنوان "نمادگرایی مذهبی و بسیج سیاسی در هند" استدلال می‌کند، جنبش خلافت  وسیله‌ای برای بسیج مسلمانان هند برای مبارزه ناسیونالیستی علیه انگلیسی‌ها بود. این مهم توضیح می‌دهد که چطور جنبش دیوبندی حمایت مهاتما گاندی را به ازای حمایت از "جنبش عدم تعهد" وی علیه بریتانیا کسب کرد. تقریباً در همان زمان، برخی از علمای دیوبندی، جمعیت علمای هند (JUH) را ایجاد کردند که به شاخه سیاسی رسمی این جنبش تبدیل شد. وقتی حسن از زندان آزاد شد و به هند بازگشت، گاندی برای پذیرایی از او به بمبئی سفر کرد. حسن پس از آن فتوایی در حمایت از جنبش خلافت و جنبش عدم تعهد صادر کرد که مورد تایید صدها عالم قرار گرفت. دیوبندی‌ها تحت رهبری وی از نامزدی گاندی برای ریاست کنگره ملی هند نیز حمایت کردند. این اقدام با این دیدگاه منطبق بود که اکثریت هندوها تهدیدی برای اسلام نیستند و دشمنان واقعی انگلیسی‌ها هستند. رهبری جنبش دیوبندی همزمان با تلاش برای وحدت هندو - مسلمان تغییر کرد. حسن که به بیماری سل مبتلا  بود، در نوامبر 1920، شش ماه پس از آزادی از زندان درگذشت و معاون دیرینه او حسین احمد مدنی جانشین وی شد. با قرار گرفتن حسین احمد مدنی در راس جنبش، دیوبندی‌ها به این استدلال رسیدند که جنبش‌های سازماندهی شده به نفع حاکمان استعماری بازی می‌کنند و ایده «ناسیونالیسم مرکب» را پیش می‌برند. برای پایان دادن به سلطه امپراتوری بریتانیا به یک جبهه متحد نیاز بود. این دیدگاه مغایر با فضای زمانه بود و به دنبال فروپاشی تلاش‌های فراملی دیوبندی، برنامه ملی‌گرایانه جنبش نیز با شکست مواجه شد. اتحادیه مسلمانان سراسر هند (AIML) به رهبری محمد علی جناح، بنیانگذار پاکستان در حال رشد و گسترش بود و مسلمانان هند را به سمت جدایی طلبی سوق می‌داد. در همان زمان، جمعیت علمای هند (JUH) دیوبندی‌ها و کنگره ملی هند گاندی تقاضای خود برای خودمختاری هند را با جدیت مطرح کردند. این وضعیت با ناآرامی‌های سراسری گسترده در سال 1928 به اوج رسید. برای خنثی کردن این وضعیت، بریتانیایی‌ها از رهبران هند خواستند که چارچوب قانون اساسی خود را ارائه دهند. کنگره ملی هند در پاسخ به این درخواست گزارش نهرو را تهیه کرد که نقطه عطف بزرگی برای دیوبندی‌ها بود. گزارش متحدان قبلی آنها، تقاضای جمعیت علمای هند (JUH) مبنی بر ایجاد ساختاری سیاسی که از حیات اجتماعی و مذهبی مسلمانان در برابر مداخله دولت مرکزی حفاظت می‌کرد، نادیده گرفت. این امر باعث شد که اعضای مخالف جمعیت علمای هند (JUH) و جامعه گسترده‌تر دیوبندی به فراخوان اتحادیه مسلمانان سراسر هند (AIML)  مبنی بر جدایی طلبی مسلمانان بپیوندند. در حالی که اشرف علی ثنوی محقق برجسته دیوبندی آغازگر این انشعاب بود، این شبیر احمد عثمانی شاگرد او بود که رهبری انشعاب را بر عهده داشت. عثمانی تغییر شکل فرقه دینی دیوبندی را رهبری می‌کرد و نقش مهمی در ایجاد شکاف ژئوپلیتیک ایفا نمود که هنوز هم در جنوب آسیای امروزی دیده می‌شود. ثنوی در سال 1939 فتوایی صادر کرد که بر اساس آن مسلمانان موظف به حمایت از جدایی طلبی اتحادیه مسلمانان سراسر هند محمدعلی جناح هستند. وی سپس از حوزه علمیه دیوبند استعفا داد و چهار سال باقی مانده از عمر خود را صرف حمایت از بنیانگذاری و استقلال پاکستان نمود. تانوی و عثمانی دریافتند که اگر دیوبندی‌ها اقدامی نکنند، بریلوی‌ها، که قبلاً با اتحادیه مسلمانان سراسر هند متحد شده بودند، می‌توانند بر آنها برتری یابند. دیوبندی‌ها با سازماندهی بهتر و یک قدم جلوتر از رقبای اصلی خود، توانستند خود را به عنوان متحدان اصلی مذهبی اتحادیه مسلمانان سراسر هند  معرفی کنند. با این حال، شایان توجه است که بسیاری از دیوبندی‌ها به رویکرد فراگیرتر مدنی وفادار ماندند. آنها موضع وی را مطابق با پیمان مدینه پیامبر اسلام که همکاری قبایل مختلف غیر مسلمان را تضمین می‌کرد می‌دانستند. در مقابل، عثمانی و برخی دیوبندی‌ها  مدت‌ها بود که از ایده وحدت هندو - مسلمان که در تضاد با ناب‌گرایی مذهبی آنها بود، ناراحت بودند. زمانی که عثمانی در سال 1945 جمعیت علمای اسلام (JUI) را به عنوان رقیب جمعیت علمای هند (JUH) تأسیس کرد، شکاف عمیق در جنبش دیوبند به نقطه‌ای رسیده بود که راه بازگشتی باقی نمانده بود. قیام عثمانی در زمان مناسبی برای محمدعلی جناح که یک سیاستمدار مسلمان سکولار با پیشینه شیعه اسماعیلی بود اتفاق افتاد. جناح مدت‌ها بود که در پی تضعیف مخالفت جمعیت علمای هند (JUH) با پروژه جدایی طلبانه مسلمانان بود. حمایت عثمانی به آرمان حناح که همانا ایجاد کشور پاکستان بود، اعتباری دینی بخشید.  ادامه دارد/ «این متن در راستای اطلاع رسانی و انعكاس نظرات تحليلگران و منابع مختلف منتشر شده است و انتشار آن الزاما به معنای تأیید تمامی محتوا از سوی "موسسه مطالعات راهبردی شرق" نیست.»